جدول جو
جدول جو

معنی ام عزم - جستجوی لغت در جدول جو

ام عزم
(اُمْ مِ عِ)
است. (المرصع). کون. (آنندراج) (از اقرب الموارد). در اقرب المواردام العزم با الف و لام است. و رجوع به ام العزم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسم عام
تصویر اسم عام
اسم جنس، در دستور زبان علوم ادبی اسمی که شامل اشخاص یا اشیای هم جنس می شود و بر یکایک آن ها دلالت می کند مانند مرد و اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معزم
تصویر معزم
افسونگر، آنکه پیشه اش افسون کردن و افسون خواندن است، آنکه افسون می خواند، ساحر، جادوگر، افسون خوان
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ رُ)
مکۀ معظمه. (از معجم البلدان) (از مراصد الاطلاع). مکه را گویند بمناسبت رحمتی که خداوند به این شهر عطا فرموده است. (از المرصع) ، داهیه. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عُ وَ)
کفتار. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ)
ملخ. (از المرصع) (مهذب الاسماء) (مؤید الفضلاء). ملخ ماده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ملخ نر را نیز ابوعوف خوانند. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
کرش (شکنبۀ ستور نشخوارزننده). (المرصع) هزارلا. هزارخانه. (در شکنبۀ گوسفند). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مرکّب از: بی + عزم، بی اراده. بی تصمیم. مقابل باعزم. و رجوع به عزم شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رَ شَ)
کفتار. (از المرصع).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُلْ عِ)
کون. است. (اقرب الموارد، ذیل عزم). عزمه. ام عزمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ مِ زَ)
داهیه.
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ عام م)
اسم عام یا اسم جنس آنست که مابین افراد همجنس مشترک است و بر هریک از آنها دلالت کند: مرد، پسر، دختر، اسب، گاو، باغ، درخت. رجوع به اسم جنس شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آنکه چون سام جنگ کند:
جم سیری و سام رزم و دارا بزمی
رستم کرداری و فریدون کاری.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
دو تن که با یکدیگر جنگ کنند:
همان کشتگان را به خسرو نمود
بگفت آنکه هم رزم هرکس که بود.
فردوسی.
کجا بارۀ او کند موی تر
شودخشک هم رزم او را جگر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ عِ)
جمع واژۀ امعوز. بزها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ دَ)
تفرق. الاتصال یا شقی که اندر شریان افتد و خون که اندر فضا که حوالی او باشد گرد آید و هرگاه که دست بر وی نهند بجای باز شود و نیز انفجاری که از شریان باشد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). بیت الدم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در ذخیرۀ خوارزمشاهی ام الدم با الف و لام است
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ فِ)
از زنان صحابی بوده. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 266 شود، داهیه. در خبراست: نعم الفتی ان لم تدرکه ام کلبه، حمار. الاغ. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ صِ)
سوق. (المرصع). بازار
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُلْ فَ)
دختر عاصم بن عمر بن خطاب. زن عبدالعزیز بن مروان بن حکم و مادر عمر بن عبدالعزیز. وی زنی صالح و نیکوکار بوده است. پس از وفاتش عبدالعزیز با خواهر وی حفصه ازدواج کرد و چون اخلاق حفصه مانند اخلاق خواهرش ام عاصم نبود کسان عبدالعزیز از وی ناخشنود بودند و میگفتند لیت حفصه من رجال ام عاصم و این جمله مثل گردید. (از ریحانه الادب ج 6 ص 225). و رجوع به تذکره الخواتین ص 43 و خیرات حسان ج 1 ص 52)
جمیله. دختر ثابت بن ابوالفلح و خواهر عاصم بن ثابت و زن مطلقۀ عمر بن خطاب بوده است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 225). و رجوع به خیرات حسان ج 1 ص 51 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1036 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عِ مَ)
است. (از اقرب الموارد). کون. (منتهی الارب). و رجوع به ام عزم شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
است. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
است. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عِزْ زَ)
آهوی ماده. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ زِ)
سلمی دختر مالک بن حذیفه بن بدر از زنان مشهور عرب و از مخالفان اسلام بود و در زمان ابوبکر خلیفۀ دوم در جنگی که با خالد بن ولید کرد کشته شد. (سال یازدهم هجری). و رجوع به اعلام زرکلی چ 1، ج 1 ص 378 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رِ)
کفتار. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رِ)
کفتار. (المرصع) (از المنجد) (منتهی الارب). مقلوب است از ام عمرو. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ)
اسبیدباجه. (المرصع). رجوع به اسپیدباج و اسپیدبا و اسفیدباج شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ)
تصغیرگونه ای از أدمه، بقول ابی القاسم محمود بن عمر، نام کوهی است و بقولی دیگر کوهی است بین قلهی و تقتد در حجاز. (معجم البلدان).
زن شهید اول محمد بن مکی. درگذشته به سال 786 ه. ق. و زنی فقیه و عابد و پرهیزکار بوده است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 228)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ مَ)
است. (المرصع). و رجوع به ام عزم و ام عزمه شود، کفتار، جانور کوچکی است که طحن می خوانند. (از المرصع). و رجوع به عوف شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ عَ زَ مَ)
است. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ مِ)
کفتار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از المرصع). مشهورترین کنیه های اوست. (از المرصع). و من یصنع المعروف فی غیر اهله - یلاق الذی لاقی مجیر ام عامر. اصله ان رجلا من العرب اجار جروهضبع صغیره من القتل ثم رباها باللحم و کانت تبیت معه و مع اولاده فلما کبرت فرسته و اولاده باللیل. (منتهی الارب) ، داهیه. (از المرصع). در المرصع ام العریط با الف و لام است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ام عامر
تصویر ام عامر
کفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام عوف
تصویر ام عوف
ماده ملخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسم عام
تصویر اسم عام
همه نام
فرهنگ لغت هوشیار
مار افسای مار فسای مار باز، افسونگر افسونگر، مار فسای: ماری بکف مرا دو زبان چیست آن قلم دستم معزمی شده کافسون مار کرد. (خاقانی)، جمع معزمین
فرهنگ لغت هوشیار